با «نان» به آرامش میرسی و از «آزادی» به یقین. آزادی و امکان شدنت را بهدست «فرهنگ» میسپاری تا تو را بر طراز اصول خود بسازد. شریعتی زندگی را در پیوستن این سه ضلع مثلث معنا میکند؛ چرا که انسان شریعتی، به زمین وفادار است و در این وفاداریست که به آسمان میرسد. همه ویژگی او در این است؛ در زیستن میان این مثلث. همخوانی همزمان این سه ضلع. بودنی نه در برابر زندگی، که مبتنی بر آن.
در این مرحله ما با انسانی روبهرو هستیم که به رستگاری میرسد و با نجات خود به جاودانگی. با اخلاق، هر لحظه میان خیر و شر، خوب و بد، درست و غلط، تردید میکند، سبک و سنگین میکند، ترازوی معیارهایش را میزان میکند و در نهایت میان دو امکان، انتخاب میکند که حقیقت، ایمان است و حق انتخاب.
اما زندگی چیست؟ سرشت انسانی. همانکه معتقد است که انسان طبیعتی دارد مشترک با دیگر همنوعان خود. غرایزی طبیعی. میل به تملک و به جاودانگی. به فرار و بهتر شدن و دیگر، میل به دانشی همپایه خدا و در نهایت، احساس «کمبود». میل به جستوجو و نیافتن. نومید شدن، سرگردانی و باز جستوجو. انسانی که هیچگاه به هدف نمیرسد. واقعیت قانعاش نمیکند.
اینجا و حالا، پاسخگوی نیازش نیست. انسانی به جستوجوی ناکجا و ناهمزمان، آنکه هیچجا نمیایستد. دلتنگ سرزمینی است که ندارد. هر زمینی که بر آن پا میگذارد مرحلهایست در سفری بیسرانجام. بهسوی هدفی که ثابت نیست و مقصدی که هر دم دورتر میشود. ناامیدی، چهره دیگر این جستوجوست.
نیچه میگوید: «جسارت آنچه که هستی را داشته باش». آنکه با اقتدار ارادهاش، همه موانع را میپیماید. آنکه آزادیاش، خواستش، به هیچکس و هیچ چیز منوط نیست. فلسفه نیچه، «هنر زندگی»ست، «وفاداری به زمین»، در برابر آسمان، از تعلیمات زرتشت اوست و «جسارت شدن» در دستور کارش.
شریعتی زندگی را در تثلیث نان، آزادی و فرهنگ معنا میکند. جبر دنیا را میپذیرد اما آزادی را واگذار نمیکند. واقعیت را میبیند اما نمیپذیرد و قصد تغییرش را میکند. مداخلهگر است و آرمانخواه. قانون مراحل را رد میکند و هر سه را با هم میخواهد. لحظه را میخواهد و زمان را و جاودانگی را. نمیخواهد به نام یکی از دیگری بگذرد. به نام نان از آزادی بگذرد و به نام آزادی، از فرهنگ.
شریعتی این سه ضلع مثلث را در فلسفه زندگی خود، ترکیب میکند. شریعتی از انتخاب سر باز میزند. هر انتخابی برایش نوعی محرومیت است. محرومیت خود از چیزی به نام چیز دیگری. آزادی یا نان؟ نان یا فرهنگ؟ فرهنگ یا ...؟ همه را میخواهد. هم نان را ، هم آزادی را و هم فرهنگ را. نان را بدون آزادی و آزادی را بدون فرهنگ میخواهد چهکار؟ نومید میشود.
شریعتی آرامش ندارد. ترازو ندارد. از انتخاب میان خوب و بد، سر باز میزند. ناآرامتر از آن است که در اعتقاداتش به یقین برسد. مرددتر از آن است که قاطعیت انتخابی را داشته باشد. خود را فراسوی این ترازو میداند. او هنوز سرگردان است.
بسیاری از بزرگان اندیشه میگویند که شریعتی تفکر خود را با استفاده از کنایهها و عبارتهای رمزآلود به مخاطبان خود منتقل میکرد. نوعی رازآلودگی که هنوز نیز زندگی ما را تسخیر کرده است.
او در آثارش از شاعرانگی و خوانش استعاری، گاه مخاطب را تا مرز جنون پیش میبرد و در یک کلام شیوایی آثارش در بسیاری از مواقع دلیل قاطعی بر مقبول بودن آنها بهشمار میرفت.
به تعبیر سوسن شریعتی جامعهشناس و دختر مرحوم دکترعلی شریعتی جرم شریعتی شاید این بود که زندگی را به رنگهای مختلف نشان داده است و متهم به ایدئولوژی سیاه و سفید شد.
سوسن شریعتی میگوید: پیرامون شخصیت شریعتی نقد بسیار شده اما باید دنبال نگرانیهای شریعتی رفت و از کلیگویی در مورد او به جزئینگری بازگشت. گرفتاری امروز ما دوگانگیهاست، او میگوید: «این» یا «آن»؛ سنت یا مدرنیته یا انتخاب راه سوم چیزی است که شریعتی با آن مواجه بود و جهان امروز هم با آن درگیر است و شریعتی کسی است که مباهات میکند که یکی از آنهاست؛ یا گاه مباهات میکند به اینکه از این جنس دردهاست.
سوسن شریعتی با بیان اینکه یکی از مشکلات ما مواجهه با تفکر شریعتی و شناخت ما از او است؛ ادامه میدهد: شریعتی در بین سه نسل دهه 40، 60 و 80 با شناختهای متفاوت همراه است که هرکدام از این سه نسل یک گونه شناخت از شریعتی دارند، شناخت تدریجی است که روزی چهره شریعتی را سیاه و روزی سفید معرفی میکند و این پارادوکس یا همان قطعات یک پازل است.
این پژوهشگر علوم اجتماعی، با بیان اینکه پدرش را باید در کلیات دید نه جزئیات میافزاید: او معتقد به کار فرهنگی بود، معتقد به آزادی و عدالت اجتماعی، متفکری که رویکرد به ایدئولوژی داشت. معتقد بود شرق و غرب را نمیتوان کنار هم نشاند که باید آنها را آشتی داد.
اجتماع، سیاست یا مذهب ابزار گذر از مراحلی برای رسیدن به هدف غایی در دیدگاه شریعتی است و انسان سراسیمه ایرانی بین شرق و غرب دنبال کلیدواژه جستوجوی خویشتن است که در آثارش به وضوح دیده میشود. اما در این فضای شتر، گاو، پلنگ نسل ما سردرگم است.
سوسن شریعتی، با بیان آنچه هویت چهل تکه می خواند فضای تضادها، تناقضهای فرهنگی را مشکلی در سراسیمگی و حیرت مدرنیته و سنت بیان میکند و میگوید: این تناقض در معماری، نقاشی، موسیقی و ادبیات دیده میشود؛ بهگونهای که شعر ما شعر کلاسیک است با موسیقی پاپ خوانده میشود؛ در نقاشی ایرانی و سنتی ما از نقاشی مدرن الهام گرفته شده، معماری ما با معماری اسلامی، ایرانی و مدرن اروپا درآمیخته است. در واقع بدون اینکه خود مدرنیته بداند در لابهلای خود از سنت گذر کرده.
علی شریعتی معتقد بود درست است که ما انسان امروزی هستیم اما این زندگی تقویمی است؛ ولی به لحاظ عقبماندگی از آنچه جهان پیشرفته تجربه کرده ما انسان قرن شانزدهمایم و از نظر تاریخ فرهنگی از آنها عقب هستیم.
به تعبیر فرزند علی شریعتی، زندگی زیستی او متناسب با زندگی فکریاش بود، پدر نه مدرن نه سنتی است، او چیزی سوم است. او اتفاق سوم بود همان چیزی که امروز در عالم واقع اتفاق افتاد، امروز امر قدسی عرفی شده، شریعتی میگفت: اسطورهها را به تاریخ تبدیل کنیم و از تاریخ به زندگی اما امروز بعد عاطفی بر تاریخ غلبه کرده است. همینطور آزادی که یک حقیقت است را نمیتوان به رفراندوم اکثریت گذاشت که میخواهند یا نه.
این نگرش، در برابر چیزی که نفی زندگیست، طرد و تحقیر دنیا، میایستد و به جلوههای پر تپش زندگی چون عشق، هنر، آزادی، عدالت و حقوق انسان، روی میآورد. نگاهی که متعهد نسبت به سرنوشت انسانها ست. آخرین تصویر زندگی از زبان شریعتی، اما یک مثلث است: «نان، آزادی و فرهنگ». متساویالاضلاعی که پیکره ای زنده است.